شهدای سوهان طالقان



افسر شهید محمد الهویی


شهید محمد الهویی

شهید محمد الهوئي فرزند عطا الله، در مورخ 12/12/1343 در محله های غربی شهر تهران، به دنیا آمد. خانواده وی از طبقه ی متوسط و مذهبی – سنتی بودند

محمد از کودکی، پسری فهمیده و مهربان و حساس بود و احساسات گرم و پرشور و دلی رئوف داشت به طوری که برای حیوانات در زمستان غذا تهیه می کرد و به پرندگان دانه می داد


او از همان اوان خردسالي، با عشق به ائمه معصومین، و بزرگان اسلام تربیت شد. در سن هفت سالگی پشت سر پدر نماز می خواند و سرگذشت بزرگان اسلام و آداب دینی را از مادر و مادر بزرگش می آموخت

در عین شیطنت های خاص بچگی، در درس و مدرسه شاگردی موفق بود. سال های دبستان و دبیرستان را سپري كرد و در زمان انقلاب 1357، نوجوانی 14 ساله بود.

با اهمیت به کتاب خوانی، در مسجد محل، سطح فکر خود را بالا میبرد. در تظاهرات زیادی در دوران انقلاب شرکت داشت. روی پشت بام الله اکبر می گفت و یک بار که در تشیع جنازه شهیدی شرکت داشت و زیر تابوت وی را گرفته بود با حمله سربازان، گامی چند تا مرگ بيشتر فاصله نداشت.

در مدرسه هم، با پخش اعلامیه و نوار، فعالیت داشت. با پیروزی انقلاب و تأسیس حزب جمهوری اسلامی، عضو حزب شد. در واحد نقد و بررسی کتاب، به فعالیت پرداخت و با آثار دکتر شریعتی و آیت الله مطهری و دیگر نویسندگان اسلامی بیش از پیش آشنا شد.



عملیات مسلم بن عقیل، منطقه سومار، 1361



توضیح: به دلیل در اختیار نداشتن، تصاویر شهید محمد الهویی،

از تصاویر عمومی جنگ تحمیلی، منطقه سومار، غرب کشور، جهت پوشش این صفحه اقدام میشود

انشاء الله در صورت پیدا شدن عکس های بیشتر از شهید، از آنها نیز استفاده خواهد شد



در ضمن درس و کار در حزب، علاقه عجیبی به مسجد حضرت علی اکبر علیه السلام، و امام جماعت آنجا، آقای رضوی داشت و تا جايي که میتوانست نماز را به جماعت میخواند

در حزب جمهوری با شهید بزرگوار دکتر بهشتی و شخصیت والای وی آشنا شد و روز به روز علاقه بیشتری به ایشان پیدا کرد.

شهادت دکتر بهشتی، وی را به حدی متأثر ساخت که با شنیدن خبر، ابتدا نمی توانست باور کند و بعد سر خود را به دیوار کوفت و گریه می کرد

محمد در 16 سالگی دیپلم خود را با معدل بالا گرفت. با وجود اصرار مادر براي شركت در كنكور دانشگاه، میگفت: الان مسئله اصلی جنگ است و من باید به جبهه خدمت کنم، برای دانشگاه رفتن وقت زياد است.

لذا در 18 سالگي در دانشگاه افسري ارتش پذيرفته شد


پس از گذراندن دوره های مختلف، در نیروی زمینی ارتش و مامور به تیپ پیرانشهر لشگر ارومیه شد. مدتی هم با قاچاقچیان مواد مخدر در زاهدان، مبارزه کرد،

سپس همراه تیپ پیرانشهر، و لشکر، به عنوان مامور حفاظت اطلاعات، در دی ماه سال 1362 به جبهه رفت و با وجودی که ماموریت او در خط مقدم نبود، همواره سعی میکرد همراه با همه رزمندگان باشد

طبق گفته شهید، آخرین مرخصی بوده، زیرا با پایان دوره خدمت، در اواسط مرداد ماه و تکمیل امور ترخیص از خدمت سربازی، نزد خانواده بر میگردد

حسب خاطره دوستانش، وی در پادگان همواره جیب هایش را خالی می کرد و هرچه پول و وسائل داشت کنار می گذاشت و به نماز می ایستاد.

دوستانش، چند روزی مقداری از پول ها را برداشته بعد به او پس دادند و گفتند: تو چرا به فکر پول ها و اشیاء با ارزشت نیستی؟ او جواب می داد می خواهم، از دنیا و مادیات فارغ، و آزاد باشم و به راز و نیاز با خدا بپردازم



و این سادگی در لباس و رفتار و سر و وضع او نمایان بود، چنان که کفشی گرانقیمت برای او هدیه و سوغات آوردند و او مدتی آن را نمی پوشید، بعد به اصرار مادر پوشید.

اورکتی گرانقیمت داشت که روزی که به خانه خاله اش می رفت در راه آن را به پیرزنی محتاج و فقیر بخشید و با یک پیراهن نازک به مهمانی رفت و خاله اش گفت پس اورکت تو کجاست؟ گفت: احتیاج به پول داشتم فروختم و خاله گفت: اگر پول می خواستی از من می گرفتی، چرا این کار را کردی

بالاخره معلوم شد آن را در راه خدا داده است و واقعاً احتیاج به آمرزش گناهان و ثواب اخروی اش داشته است و همواره از اسراف و تبذیر دور بود واگر کسی اورا در مسجد یا در کوچه و خیابان می دید باور نمی کرد و نمی توانست بفهمد که او یک افسر ارتش است و صاحب مقام و پستی می باشد

چندماه قبل از شهادت در روز عید غدیر با یکی از بچه های مسجد علی اکبر، (شهید اکبر فلاح) پیمان برادری بسته بود و او به وی گفته بود من پشت در بهشت منتظر تو هستم الهوئی زیاد مرا منتظر نگذار و لبخندی زده و از مسجد رفته بود و به لقاء خدایش پیوسته بود

محمد هم پیوسته در تب و تاب بود و می خواست که زودتر به شهید فلاح برسد. دوستان بسیج مسجد یکی بعد از دیگری شهید می شوند که بیش از همه شهادت مهدی رهنما و شهید اکبر باریکانی روی او تأثیر گذاشته بود دنیا قفسی تنگ برای او بود و دیگر نمی توانست قرار و آرام بگیرد


نقشه منطقه عمومی سومار


و بالاخره با اصرار و خواهش بسیار و با کمک خواهرش از مادر، اجازه انتقال و رفتن به جبهه را گرفت و رفت 6 ماه در جبهه بود و آخرین بار در رمضان 62 به تهران آمد تا روزه ماه رمضان را در کنار خانواده باشد

مادر شهید، در این هنگام سردوشی لباس افسری با درجه ستوان سومی را برایش دوخته و میگوید: پسرم انشاءا... درجه سرهنگی ات را بگیری و من بدوزم.

و محمد در جواب میگوید: مادر این چه حرفیست که می زنی انشاءا... درجه از دست امام زمان بگیرم این درجات از طلا و جواهر هم باشد ارزشی ندارد

در همین ماه خواب مادربزرگش را دید که به او گفت تو بزودی پیش من خواهی آمد. او به مادرو خواهرش گفت من این دفعه شهید می شوم زیرا خواب سید را دیدم که دروغ نیست و خود را آماده کنید و توکل به خدا داشته باشید و من سرپرستی خانواده ام را به خدا می سپارم

روز عید فطر 1364، نماز عید را در تهران خواند و با همه خداحافظی کرده به جبهه رفت و بیست روز بعد شهید شد.



آخرين هم صحبت او، در منطقه جنگی سومار غرب، قبل از شهادت شهيد صياد شيرازي بود. شهید محمد الهویی، در تاریخ 28/4/1363 در سن 20 سالگي در منطقه سومار غرب، روي پلي كه هم هم اكنون به نام پل شهيد الهوئي نام دارد، به درجه رفيع شهادت نائل شد.


سنگ مزار شهید سرتیپ محمد الهویی

به نقل از مادر شهيد محمد الهویی:

محمد هميشه به جاي اينكه روي مرا ببوسد، كف پاي مرا مي بوسيد. مي گفتم: چرا اينكار را مي كني؟ ميگفت: مامان كف پاي تو مثل روي توست، حالا مي فهمم چرا اينكار را مي كرد!

روي اين سخن، بسيار تأكيد داشت:

آنها كه رفتند ،كاري حسيني كردند و آنها كه ماندند ،كاري زينبي كنند.

از كوچكي عاشق امام حسين (ع ) بود. محرم كه مي رسيد از من چادر مشكي مي گرفت تا با كمك بچه هاي هم سن و سالش براي عزاي امام حسين (ع) سياهي بزنند.

6 ساله كه بود، آمد خانه چيزي بردارد و برود. به او گفتم: محمد صبر كن يك چاي بخور و بعد برو. گفت: مامان ميشه يك قوري چاي بدهي، گفتم: ‌مي خواهي چه كار؟ گفت: مامان مي خواهيم با دوستانم اول عزاداري كنيم، بعد چاي بخوريم.

شهید محمد الهویی، در بهشت زهرا، قطعه 27، ردیف 57، شماره 2 به خاک سپرده شده است.



طبق اعلام برادر شهید، از محمد الهویی دو وصیت نامه، باقی مانده است که متن وصیت نامه آخری 14/11/1362 ایشان عبارت است از:


بسمه تعالی

من محمد الهویی فرزند عطاالله وصیت میکنم همانند وصیت مولایم علی، اول از همه شهادت میدهم به یکتایی خدا، شهادت میدهم به رسالت محمد(ص)، شهادت میدهم به ولایت علی

هم اکنون که برای رفتن به جبهه عازم هستم وصیت میکنم به مادرم که همچنان در راه اسلام ثابت قدم و استوار باشد، به خواهرم که از راه خدا غفلت نکرده و بر تلاشش بیفزاید.

مادرم و خواهرم و تمام کسانی که این وصیت نامه را میخوانند، الله الله به نماز جمعه، خدا را در نظر بگیرید در نماز جمعه، از دعای کمیل لحظه ای غفلت نکنید، نمازهای جماعت را تا میتوانید با شکوه برگزار کنید.

مادر و پدرم که وصی من هستید وصیت میکنم که اگر از جسدم چیزی بود و به دست شما رسید حتما در بهشت زهرا در میان دیگر شهدا دفن کنید و اگر فرصتی بود و بر مزارم آمدید اول به نیابت من بر مزار دکتر بهشتی ، مرادم فاتحه بدهید.

از مال دنیا اگر چیزی از خودم باقی بود بفروشید و مبلغ 1000 تومان رد مظالم بدهید . نماز و روزه قضا بسیار دارم که بار سنگینی است بر دوش من ، اگر توانستید برایم قضا بگیرند...

وصیت میکنم در شب هفتم و چهلم من، سرباز البرزی نوحه سرایی کند. از همقطارانم در ستاد نیرو و از تیپ ایرانشهر نیز هرکه آمد قدمش روی چشم.

دیگر عرضی ندارم به جز وصیت به تقوی، همه را به خدا میسپارم. این من نبودم که بخواهم از این به بعد شما را اداره کنم، همان کس که از اول در پناه او بودید، هنوز هم هست. همه تان را به خدا و به امام عصر می سپارم.

محمد الهویی


با تشکر از منابع مفید اینترنتی، اولا صفحه بلگفا آقای محمود الهویی، برادر شهید و ثانیا پایگاه اطلاع رسانی شهدای ارتش جهوری اسلامی ایران

افسر شهید محمد الهویی


روحش شاد و در جوار شهداي صدر اسلام و دشت کربلا، محشور باد

فهرست شهداي سوهان * * * صفحه اصلي
تمامي عكس ها و متون اين سايت، مشمول قوانين و رعايت حقوق معنوي مي باشد. هر گونه استفاده مجدد، فقط با اعلام منبع و آدرس سايت، مجاز مي باشد
All rights is reserved