روستای سوهان طالقان
محل تولد و آموزش در مکتب خانه
ملاعلی محمد، عموی ملاعلی مقدس
و ملاعلی مقدس، پدر حسن اعظام قدسی
آیت الله انصاری، مرجعیت تامه مقیم نجف
که ملاعلی محمد را وصی کفن و دفن خویش قرار داد
آیت الله العظمی میرزای شیرازی، مقیم سامراء
که حکم تحریم تنکابو به تهران را توسط ملاعلی مقدس ارسال نمود
آقا شیخ علی، فرزند ملاعلی محمد
زعامت مدرسه علمیه شاهزاده خانم بعد از پدر
میرزا حسن (اعظام قدسی) در لباس روحانیت
|
خانواده و کودکی نویسنده
جلد اول کتاب
ص 4، علت تالیف کتاب از نظر نویسنده:
نویسندگان وقایع انقلاب ایران و مشروطیت – چون خود من وارد بودم – دیدم غالب آنها حقایق را بطور روشن ذکر نکرده اند ویا خود داری کرده اند. برای اینکه نویسنده آن شاید پیرو سیاستی بوده که با آن بمقامی رسیده و باین جهت خود داری از ذکر حقایق نموده است و نویسنده دیگری بقدری عفت قلم را از دست داده که مثلا حضرت عبدالعظیم را «عبدالعظیم» نوشته است و امثال آن. در صورتیکه بزرگان هر ملتی نه تنها در نظر آن ملت محترم اند بلکه سایر ملل هم آنها را با دیده احترام مینگرند
چون من (حسن اعظام قدسی) خود از آغاز انقلاب مشروطیت و مجاهدت و مهاجرت و علت آن، وارد و در همه مراحل آن بوده ام، معایب و نواقص آن کاملا بنظرم رسیده، لذا بیشتر کمک برای روشن شدن تاریخ، بنوشتن این کتاب وادارم نمود. کتاب زندگانی من، تنها سرگذشت خود من نیست، بلکه سرگذشت وقایع و انقلابات از یکصد سال قبل را که تا اندازی مبهم و پیچیده بوده، روشن و آشکار میسازد و در کمال صراحت و صداقت نواشته شده است
ص 8، فصل اول، تولد و دوران تحصیلی، در سیزدهم ماه صفر 1308 (هجری) قمری مطابق با 1268 (هجری) شمسی در طهران، گذر وزیر دفتر، کوچه موثق السلطنه یا کوچه حمام بدنیا آمده، نامم را حسن گذاردند. پدرم روحانی بنام ملاعلی مدرس (طالقانی)، بعد از من یک دختر و دو پسر بنام فاطمه و حسین و محمد که حالیه (زمان تالیف کتاب) موجودند
جدم علیرضا پسر بزرگ عین علی، اهل قریه سوهان طالقان بود که بامور رعیتی اشتغال داشت. عین علی دارای چهار پسر بنام، علیرضا، علی محمد، علی کرم، داداش بود. پس از فوت عین علی، سرپرستی عائله بعهده علیرضا قرار می گیرد و امور رعیتی نیز از هر حیث کماکان در اختیار علیرضا بوده است. چون علیرضا مورد وثوق همه بوده، نه تنها در امور و اختلافات اهل ده خود، بلکه دهات همجوار نیز رفع مناقشات مینموده و آنچه را که علیرضا اظهار نظر و صلاح اندیشی میکرده مورد قبول قرار میگرفته است و طرفین با رضایت خاطر میپذیرفتند
علیرضا در امور کشاورزی بسیار وارد و فوق العاده درست و با ایمان بوده، طرز عمل او هم بی سابقه و منحصر بخود بوده است. باین ترتیب که زارعش (کارگر مزرعه) بعد از حاضر کردن زمین برای بذرافشانی، به علیرضا اطلاع میداد و او با توبره بذر، بسر زمین میرفت. یک مشت بنام پرنده ها، و مشت دوم بنام چرنده ها و مشت سوم را بنام سائلین سرخرمن و مشت چهارم بنام بروبچه ها بزمین میریخته است، بذر افشانی علیرضا در تمام ملک زراعی خود، بدین نحوه انجام میگردید. میگویند تا مادامیکه علیرضا زنده بوده هر گونه آفتی که میرسیده، بزراعت علیرضا صدمه وارد نمیشده و محصول او از آفت زدگی نجات پیدا میکرده است. حتی آفت بزمین های اطراف زیانی وارد مینموده ولی زمین کشت علیرضا کاملا بدون آفت زدگی سالم میمانده است
علیرضا، بعد از فوت پدرش، علی محمد (برادرش) را که در مکتب خانه ده (سوهان)، درس خود را تمام کرده و آماده برای ادامه تحصیل بوده، بقزوین روانه مینماید. ملاعلی محمد پس از چند سال توقف در قزوین، بفکر می افتد که به حوزه علمیه نجف وارد شود، لذا از برادرش میخواهد که او را به نجف بفرستد، علیرضا با کمال اشتیاق وسایل مسافرت برادرش را با مقداری پول فراهم و روانه نجف مینماید. ملا علی محمد در مدت توقف در نجف حوزه درس حاج شیخ مرتضی انصاری را پسندیده و انتخاب مینماید، لذا در مدت کمی مورد توجه آیت الله انصاری که آن روز مرجعت عامه را عهده دار بوده قرار میگیرد.
ص 9، ملاعلی محمد در مدت توقف در نجف، در زهد و تقوی بقدری آمادگی داشته که در حوزه علمیه آنروز نجف مورد توجه و ضرب المثل قرار داشته، بطوریکه پس از سالها که بطهران آمده بود، این اشتهار باقی بوده است و علت عمده آنهم روی وصیت آیت الله انصاری بوده که در زمان بیماری خود سفارش کرده بود. آیت الله انصاری که مریض بود، یکی از روزها که حالش بد بوده و طلاب و علمای مهم حاضر بودند، آقای انصاری رو به حضار کرده میگویند: «من از میان شما میروم از من راضی باشید و مرا حلال نمائید» و بعد میگویند: من یک وصیت دارم و آن این است که جسد مرا ملاعلی محمد، با دست خود در قبر بگذارد که از فشار قبر در امان و آسوده باشم
پس از دو روز دیگر آیت الله انصاری فوت و طبق وصیت مشارالیه عمل میشود، در ساعتی که تمام علما و طلاب و تجار و عموم مردم تعطیل و در قبرستان حاضر میشوند، ملاعلی محمد عبا را برداشته و دستها را بالا زده، با پای برهنه وارد قبر میشود و بدن مرحوم آیت الله انصاری را توی قبر و صورتش را روی خاک می گذارد
علت حضور ملاعلی در تهران
شاهزاده هما خانم دختر مرحوم بهاء الدوله پسر فتحعلی شاه، در سفریکه پس از انجام عمل حج به عتبات می نموده، چون نذر کرده بود که بعد از سفر مکه به طهران، یک مدرسه و مسجد بنا نماید، لذا در نجف باین فکر می افتد که یکی از علمای معروف را با خود به طهران برای امامت جماعت مسجد بیاورد. من الاتفاق، حاجیه خانم شاهزاده خانم در ایامی وارد نجف میشود که آیت الله انصاری تازه فوت کرده و در مجالس و محافل حتی در میان طبقات مردم، تجلیل از ملاعلی محمد در میان بوده است. (لذا) پس از ملاقات و راضی کردن ملاعلی محمد، حاجیه شاهزاده خانم، قروضی که ملاعلی محمد داشته، پرداخت و باخود (به تهران) حرکت میدهد. ملاعلی محمد در آن موقع چهار پسر داشته: حاج شیخ محمد اولاد ارشد، شیخ علی، شیخ موسی، شیخ ابوالقاسم، سه پسر در نجف میمانند و پسر چهارم با پدر و مادر همراه بوده است. حاجیه شاهزاده خانم بدون فوت وقت در صدد انجام نذر خود برمی آید و در نزدیک باغ پسرش عبدالحسین میرزا، که در آن وقت صحرائی بوده که در اواخر شهر واقع و معروف به گاوگل آباد بوده است، زمین خریداری و آماده میگردد
ص 10، در ضمن ساختمان مدرسه و مسجد، حاجیه شاهزاده خانم بفکر موقوفاتی برای مدرسه و مسجد برآمده و تعیین میکند. صورت موقوفات سه دانگ از بازار گلوبندک با پنج باب دکان های متصل بمدرسه، یک خانه پشت مسجد، غیر از خانه مسکونی امام جماعت. تمام موقوفات و طرز اجرا و عمل آن در کتیبه ای بخط میرزا عمومی معروف که از خوش نویسان عصر خود بوده مخصوصا در کتیبه نویسی، نوشته میشود. تولیت مسجد بعد از شاهزاده خانم با اولاد ارشد، چه ذکور و چه اناث بوده که مدتی با محمد ولی میرزا اولاد فرمانفرما بوده است
ص 11، علیرضا (برادر بزرگ ملاعلی محمد) خود دارای دو پسر، علی و رضا و دو دختر، زیبا و جهان، داشته است. میگویند اول دارای دو دختر شده و با آرزو دارا بودن پسر را همیشه از خداوند خواستار بوده است که خدایا دو پسر بمن بده که دو اسم که من دارم بین آنها تقسیم نمایم. خداوند هم دو پسر دو قلو میدهد که علیرضا یکی را علی و دیگری را رضا، نام گذاری مینماید و شب نام گذاری بدرگاه خدا را شکر نموده میگوید تنها یک آرزوی دیگر دارم که اقلا بتوانم یک پسرم علی را، ملا (روحانی) نمایم
ملا علی به مکتب خانه (روستای سوهان) میرود و بعد به قزوین برای ادامه تحصیل فرستاده میشود و سالیکه علیرضا برای زیارت عتبات و دیدن برادرش علی محمد (در نجف) میرود، پسرش ملا علی هم با پدر عازم و حرکت مینماید. علیرضا پس از ورود به نجف با حرکت برادرش بطهران مصادف میشود. لذا یکی از همراهان ملاعلی محمد، برادرش علیرضا بوده است که پس از ورود بطهران، علیرضا بطالقان مراجعت کرده و به امور رعیتی خود میپردازد
ملا علی پس از توقف در نجف، موقعیکه برای زیارت بسامره میرود، زمان مرجعیت آیت الله حاج میرزا حسن شیرازی بوده است که ملا علی مایل میشود در سامره توقف واز محضر درس آیت الله شیرازی استفاده نماید. لذا خود را بایشان معرفی و پذیرفته میشوند. چندی بعد کاغذی از علیرضا (پدر) برای ملا علی (پسر) میرسد که هر چه زودتر حرکت کنید که در آخر عمر، یک مرتبه دیگر شما را ببینم
ص 12، این نامه را برادرش رضا و چند نفر از اهل سوهان می برند و به ملا علی میدند. ملا علی نامه پدر را به آیت الله شیرازی ارائه میدهد، معظم له هم فورا دستور حرکت را میدهند و ضمنا به ملاعلی اطمینان میدهند که پدرت خوب خواهد شد و برای شما زنی خواهد گرفت شما هم باید رضایت خود را اعلام کنی و در این ازدواج تسلیم باشی. ملا علی وقتی که وارد طالقان (روستای سوهان) منزل پدر میشود، علیرضا حالش بهتر شده بوده ولی قادر بکاری نبوده است. پس از ورود پسر، روز بروز حالش بهتر شده، کم کم به کار خود مشغول می گردد
چون علیرضا بعد از فوت (همسرش) مادر دو پسر و دو دخترش، خواهر سید میر بابا و سید میر عابدین را که ساکن قریه دنبلید بودند و چندی بود که در سوهان سکنی کرده ولی سادات سوهان با آنها بنای ناسازگاری را مینماید. لذا علیرضا برای رفع ناسازگاری، حاضر برای وصلت خواهر سید میر بابا، بنام سیده جهان میشود. بعد از این تمایل علیرضا، فورا ازدواج انجام و دیگر اثری ازمناقشات نمی ماند. سیده جهان دختری از شوهر اولش داشته بنام نازی، و با خود بخانه علیرضا می آورد. علیرضا پس از بهبودی وی از بیماری، بملا علی پیشنهاد ازدواج با ربیبه اش، نازی را مینماید
ملا علی پس از اجازه حرکت از سامره، آیت الله حاج میرزا حسن شیرای نامه بعنوان حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانی، که آنروز در طهران، شاخصیت داشته، مینویسند – این نامه را ملا علی، بر حسب دستور آیت الله شیرای بایستی خود شخصا بدست آقای آشتیانی بدهند. لذا پس از ورود بطهران و توقف یک شب در منزل ملا علی محمد، نامه را تقدیم میرزای آشتیانی مینمایند و ضمنا کسالت پدرش علیرضا را متکر میشوند و اجاه رفتن بطالقان (روستای سوهان) را درخواست مینمایند و حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانی تاکید در حرکت نمود و تذکر میدهند پس از بهبود پدر، مراجعت بطهران و نزد من بیائید. ملا علی پس از ازدواج (در روستای سوهان) و چند روز توقف باعیال خود حرکت و وارد طهران میشود و در خانه محقری واقع در گذر وزیر دفتر، کوچه موثق السلطنه منزل مینمایند
پدرم (ملا علی) همه روزه بر حسب تقاضای ملا علی محمد، عمویش، یک درس در مدرسه برای طلاب تدریس مینمود و ملا علی محمد به پاس زحمات برادرش علیرضا، که بی اندازه منظور و اظهار میداشته، باین جهت نسبت بملا علی، فوق العاده علاقه مند و محبت داشته و پس از تعیین مدرسی مدرسه، غالب مراجعات را با حضور ملا علی، مخصوصا اجرای صیغه طلاق که حضور عدلین شرط است، دعوت میکرده است
ملا علی در طهران بعد از حوزه درس حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانی، نسبت بحوزه درس حاج شیخ فضل الله نوری، علاقه مند گردید و اظهارش این بود که در اصول در طهران، اول است بلکه در نجف هم کمتر نظیر دارند. لذا در درس حوزه درس هر دو حاضر میشدند و مورد علاقه هر دو بودند. ملا علی محمد، در نجف از حیث زهد و تقوا، بی نظیر و مورد توجه خاص و عام بودند. در طهران نیز موقعیت شامخی دارا شدند. مخصوصا درنماز جماعت از تمام محلات طهران از هر طبقه برای درک نماز جماعت حاضر میشدند.
ص 13، برای نماز جماعت ظهر و مغرب، بقدری ازدحام میشده که دیگر جا نبوده و غالب اشخاص حجره ها را از طلاب که با مبلغی راضی میکردند، میگرفتند تا موفق شوند. وقتی ملا علی محمد، سوار بر یک الاغ با خادمش، ... در بازارچه حرکت میکرده، مردم از هر طبقه برای دست بوس حمله میکردند و ... آخوند ملا علی محمد، اساسا حاضر نبود که کسی دستش را ببوسد، بر خلاف سایر علما که دست را برای بوسیدن دراز مینمایند، ولی ملا علی محمد دستها را از عبا خارج نمی کرد و مردم عبا را می بوسیدند
ملا علی محمد در اواخر عمر مریض میشود ... لذا به نجف اطلاع میدهد که یکی از پسرها حرکت نمایند. باین مناسبت آقا شیخ موسی، حرکت و پس از ورود هم حوزه و ساعات درس پدر را عهده دار میشود و هم بنماز جماعت میرسد. ملا علی محمد در اواخر سال 1311 (هجری) قمری فوت می نماید. در روز حرکت جنازه، بنابر گفته مطلعین، منجمله آقای حاج میرزا علی اکبر خان بازیار، که خود حاضر بوده، بازار تعطیل میشود و جنازه روی دست از گذر وزیر دفتر و گذر مستوفی و پاچنار و بازار بدروازه حضرت عبدالعظیم میرسد از هر طبقه، مخصوصا علمای روز، بقدری اجتماع و مردم ازدحام کرده بودند که نظیر آن تا آن تاریخ، دیده نشده بود. جنازه از دروازه حضرت عبدالعظیم به ابن بابویه برده میشود. یک طرف جنازه در اختیار طهرانیها و طرف دیگر با حضرت عبدالعظیمی ها، وارد ابن بابویه (شده) که پس از غسل و کفن، بنابر وصیت حاج میرزا حسن امین الضرب، در مقبره ایشان دفن مینمایند
ملا علی محمد دارای هشت پسر بوده بنام: شیخ محمد، شیخ علی، شیخ موسی، شیخ ابوالقاسم، احمد آقا، محمود آقا، شیخ مهدی، شیخ جواد که دو پسر آخری، در طالقان یکی در قریه سوهان و دیگری در زیدشت بدنیا می آیند. چون در سال 1310 هجری، در طهران مرض وبا بروز کرده بود، ملا علی محمد با خانواده بطالقان (روستای سوهان) حرکت میکند، ولی پس از ورود و توقف چندی، خود بطهران مراجعت مینماید
بعد از فوت ملا علی محمد در سال 1311 قمری، وضعیت مسجد از حیث نماز از رونق می افتد. زیرا آقای شیخ موسی، که حوزه درس را اداره میکرد از شاگردان آخوند ملاکاظم خراسانی بود و در ورود بطهران هم رفته رفته با اشخاصی از قبیل فروغی، حاج سیاح و سید نصرالله تقوی ارتباط و جلساتی داشته، دیگر بوضعیت مسجد و نماز جماعت نمیرسیدند
کودکی حسن اعظام
ص 14، چون (من، حسن اعظام قدسی) بسن چهار سالگی رسیدم، لذا مادرم مرا در مکتب خانه ملا باجی برد. سال اول، عم جزء و برخی سوره های کوچک قرانی را حفظ کرده و بعنوان خلیفه (مبصر یا ناظم) کارهای مکتب خانه و ملاباجی را انجام میدادم که مورد توجه قرار میگرفتم. پس از دوران مکتب خانه ملاباجی، مرا در مکتب خانه مردانه که سر کوچه در دکانی بود، بین بازارچه و خانه وزیر دفتر، که محل عبور و مرور مردم بود، بردند و مکتب دار، نامش ملا علی اعظم اهل طالقان بود که پدرم مرا بایشان سپرد و در محله و بین کسبه معروف به آقا زاده و مورد احترام بودم
ص 15، (در کودکی) از دیدن حرکت (کاروان همراه) برخی اشخاص حکومت، تعجب کرده که اینها چه اشخاصی هستند. گفتند وزیر دفترکارهای مالیات و خرج و دخل مملکت ایران با ایشان است و سایرین هم هر کدام مستوفی و مالیات یکی از ایالات و ولایات را عهده دارند و تحویل خزانه دولت یعنی ناصر الدین شاه می گردد
در سن ده سالگی، پدرم مرا به آقا سید علی اکبر امام جمعه، اهل سوهان طالقان که در حوزه درس پدرم حاضر میشد و در مدرسه دارای حجره بود و بسیار مرد آرام و خوش اخلاقی بود، سپرد. روزیکه جامع المقدمات را نزد ایشان شروع کردم. چیزی نگذشت که امثله را تمام و صرف میر، درس گرفتم و در دنباله آن آنموذج و کبری در منطق، شروع کردم
پس از پایان جامع المقدمات و درس سیوطی، بنابر پیشنهاد امام جمعه و آقا شیخ محمد سوهانی، قرار شد پدرم برای گذاردن عمامه، یک نهار بطلاب سوهانی بدهد و همین طور هم شد. روز جمعه طلاب در منزل جمع شدند. از آن روز شدیم، جوجه آخوند حسابی و به نامم که حسن آقا بود، یک شیخ اضافه شد، ولی بیشتر میرزا حسن آقا گفته میشد
پدرم روزهای جمعه قبل از آفتاب برای زیارت حضرت عبدالعظیم، از راه جوانمرد قصات روانه میشد و در راه بزیارت عاشورا با تشریفاتش مشغول بود تا بحضرت عبدالعظیم میرسید. ص 16، یکی از روزهای جمعه، با دزدی برخورد کرده که پول همراه و وسائل و عبا و عمامه ایشان را، سرقت و قصد کشتن ایشان را داشته است، لکن در فرصتی، از دست نامبرده فرار کرده و با وضعیت ناهنجاری به منزل مراجعت می نماید. ص 17، بعد از این حادثه، از طرف حاج شیخ فضل الله نوری و حاج میرزا حسن آشتیانی، برای ایشان عبا و عمامه و چند قواره فاستونی، آورده میشود و مستوفی الممالکت دستور تعقیب و مجازات آن دزد را صادر می نماید. (بعدها) وقتی (پدرم ملاعلی) در محضر آقایان حاج شیخ فضل الله نوری و میرزا حسن آشتیانی، با عنوان مقدس خطاب شده و کم کم با عنوان، ملاعلی مقدس، مشهور میشود
ص 19، دوره تحصیلاتم به مغنی و مطول رسید که با میرزا غلامعلی پسر ملا رضی معروف بجناب، اهل کهر کبود طالقان، هم مباحثه شدیم. ایشان با پدرم در روز عید غدیر، صیغه برادری خوانده بود و بین من و میرزا غلامعلی در همه چی مانند پسر عموی نسبی رفتار میشد. روزی گفت، چون بدایع نگار صبح ها درس هیئت دارد، اگر شما حاضر هستید برویم و من اظهار تمایل کرده از درس بدایع نگار خیلی استفاده کردم، چون در بین درس، مثلهائی از طرق مختلفه انسانی مذاکره میکرد که در ضمن آن جملات آزادی بمیان می آمد که برای من بسیار تازه بود و خوشم می آمد
ص 20، یک شب بمدرسه رفته بودم مصادف بود با شب جمعه، بین آقایان طلاب اهل سوهان و میرزا غلامعلی کهرکبودی، صحبت از رفتن باکبر آباد بمیان آمد و میخواستند برای مخارج آن پول تهیه نمایند که من وارد شدم، همه دسته جمعی اظهار نمودند فردا همه مهمان میرزا حسن آقا خواهیم بود و من هم استقبال کردم
آن شب دو تومان دادم و ضمنا متذکر شدم که من هم اگر آقایان اجازه دهند بیایم و چنانچه پول کم آمد خواهم داد، همه با کمال خوشی قبول کردند، تحویل دار و محاسب آقایان امام جمعه سوهانی و آقا جمال الدین نسائی، تهیه کننده غذا (آبگوشت) شیخ محمد سوهانی، ملا اسحق سوهانی، ملا غلامعلی سوهانی مباشرت چای، میرزا غلامعلی، شیخ احمد مصباح سوهانی بانظارت امام جمعه و آقا جمال الدین و حضور عده ای از جمله ملا حسین قاضی سوهانی
|